از 1388

حسین کسی است که به خاطر آئین جدّش و به خاطر دین حق ترک حج کرد و پا به سرزمینی گذاشت

 که به نوای نی مشهور بود و آوای بلا نام گرفت.

پا به سرزمینی گذاشت که می دانست قدمــــگاهی است برای آخـــرت و قتلگاهی است برای خود و  اهل بیت مطهرش.

حسین کسی است که پیامبر بارها بر گلوی او بوسه زده و فرموده: او سیّد جوانان بهشت است.

حسین پسر بانوی دو عـــالم است، بانویی که همه ی آبــــهای جهان مهریه ی اوست امـــا گـریان شاهد تشنه کامی اولادش بود.

حسین برادر جوانمردی است که ناجوانمردانه شهید شد.

حسین برادر عقیله ی بنی هاشم است، همان خواهری که تمامی مصیبتهای جهان را به جان خرید.

حسین پسر شاه مردان است، همانی که حیدر بود و فاتح خیبر، همانی که وقتی او را کشتند همه ی یتیم بچه های کوفی دوباره یتیم شدند.

حسین، حسین بود و هست.

***

حاشیه: کلُ یومٍ عاشورا و کلُ عرضٍ کربلا

واقعاً همینطوره، یعنی باید هم همینطور باشه اما.... !

محرم برای من همیشه یه جور دیگه بود، می تونم بگم خیلی کم توی دسته های سینه زنی یا زنجیر زنی شرکت کردم، البته به غیر از اون چند باری که کوچیک بودم و با بچه های همسن و سال همیشه آخر صف دسته جامون بود و یا اون دفعه ای که نوجوان بودم و گفتم زنجیر ندارم و پدربزرگ خدابیامرزم مثل یک پهلوان، نمی دونم از کجا یهو زنجیر درآورد و داد بهم، منم با خوشحالی به دسته پیوستم و .... آره دیگه و همین دو سال پیش که با دوقلو ها زنجیر می زدم ... دیگه شرکت نکردم، چون همیشه معذب بودم وقتی می دیدم این ور خیابون و اون ور خیابون کرور کرور آدم ایستادند و دارند ماها رو تماشا می کنند، هیچ وقت هم علتش رو نفهمیدم.

خانم هایی که روی چمن بولوار ها اتراق کردند و با هم مشغول حرف زدن هستند و یکسری چشم و لب گرسنه*، البته من که خدا نیستم بخوام قضاوت کنم، اون خودش بهتر می دونه، اصلا شاید اجر همه ی اینها از من روسیاه بیشتر باشه، که خیال می کنم خیلی سرم میشه.!

حاشیه 2: در حال مطالعه ی کتاب " قصه ی کربلا " از علی نظری منفرد هستم، اینجوری بهتره چون لااقل بیشتر یاد می گیرم.

*: مراد از گرسنه در اینجا، گرسنگی معمولی که با خوردن و آشامیدن رفع میشه نیست بلکه چیزه دیگه ای بود.

+ نوشته شده در  جمعه چهارم دی ۱۳۸۸ساعت 5  توسط آدمک چوبی  |