از 1388

گـفت می‌باید بَری نامم زیاد
گفتمش آری ‌برم اما ز «یاد»!

با اندکی دخل و تصرف از فرصت شیرازی

+ نوشته شده در  دوشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۴ساعت 17  توسط آدمک چوبی  | 

آبادتر از آن بود كه يادِ منِ ويرانه بيوفتد...


برچسب‌ها: رسول ادهمی
+ نوشته شده در  شنبه ششم مرداد ۱۴۰۳ساعت 23  توسط آدمک چوبی  | 

نیست یک ساعت قرار،
این جانِ بی‌آرام را
یا رب آن آرامِ جانِ بی‌قرارِ من کجاست؟

+ نوشته شده در  جمعه بیست و سوم تیر ۱۴۰۲ساعت 19  توسط آدمک چوبی  | 

روزی، رشته‌ي كلامت را پاره می‌کنم و تو را می‌بوسم.

+ نوشته شده در  یکشنبه یازدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 21  توسط آدمک چوبی  | 

‏بـیا قسمت كنیم دردی كه داری
‏كه تو

کوچک دلی،

طاقت نداری... .


برچسب‌ها: باباطاهر
+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 12  توسط آدمک چوبی  | 

سال ها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران
خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست
کجاست . . . ؟

#قیصر_امین_پور

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۰ساعت 11  توسط آدمک چوبی  | 

دیشب خوابشو دیدم!

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۸ساعت 8  توسط آدمک چوبی  | 

امروز یکی بهم پیام داد از فالوورای اینستاگرام و بهم ابراز علاقه کرد.

یه جورایی بو برده بودم از خیلی وقت پیش. این وقت ها یک حس خوبی پیدا می کنم، این حس رو که هنوز خواستنی هستم و بعضی ها از من خوششون میاد برای ایجاد یک رابطه. تقریبا در ماه چند مورد پیدا میشه که پیام میده و احساساتش رو بهم بیان می کنه (مستقیم یا غیر مستقیم). من هم معمولا یا میگم میخوام تنها باشم، یا میگم در رابطه هستم و شرمنده.

ولی خب حقیقت چیز دیگه است، اینکه ظاهرا من از بدو تولد محکوم شدم به انتظار، اینکه منتظر کسی باشم که دوسش دارم، منتظر کسی که داره وقت تلف می کنه.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ساعت 14  توسط آدمک چوبی  | 

کـاش می تونستم بهش بگم

بهش بگم که چقدر دوسِش دارم،

اینکه چقدر به اون چیزی که من میخوام نزدیکه.

کاشکی از پیام ها می فهمید،

از لحن صبحت کردنم متوجه می شد، که پای یک حس کوفتی در میونه.

کاش می دونست 

که اگه بشه اون چیزی که باید بشه

چقدر همه چیز برام زیباتر می شه.

کاش

یک آدمک چوبی سردرگم نبودم.

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۷ساعت 9  توسط آدمک چوبی  | 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه، با که دست در آغوش می کنی؟

ه.ابتهاج (سایه)


دسـت مـرا کـه سـاقـه‌ی سـبـز نـوازش ست

بـا بـرگـهـای مـرده هم آغـوش می‌کـنـی!

فروغ فرخزاد

من شاه کشور ادب و شرم و عفتم

با من کدام دست در آغوش می کنی؟

شهریار

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است 

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

ه.ابتهاج (سایه)

+ نوشته شده در  یکشنبه دوم تیر ۱۳۹۲ساعت 14  توسط آدمک چوبی  |