|
از 1388
|
پسرک چوبی، عاشق دختر کبریتی شده بود
و خیلی هم دوستش داشت.
از هیکل قشنگش خوشش می اومد
و با خودش فکر می کرد که اون چه پُر شور و حرارته.
ولی مگه ممکنه یه شعله برای یه تیکه چوب و یه کبریت روشن بمونه؟
آخرش این شعله کار خودش رو می کنه.
همونطور که پسرک قصه ی ما رو سوزوند.