|
از 1388
|
عروس خوشقدم سالیان سال، برای باری دیگر آمد
و بدون هیچ آلایشی رفت تا سال دیگر بیاید
ماهی قرمز از رفتن او اشک نریخت و قسم خورد تا سال دیگر برایش منتظر بماند و
سبزه آرزو داشت که تا سال دیگر با طراوت باشد
شمع می سوخت و از سوختن خود راضی بود .!
آینه با خوشحالی می گفت : از این پس چهره هایی را به نمایش می گذارم که مقابل من با زیبایی باطن خودنمایی کنند....
غنچه های سنبل روز به روز خمیده تر شدند اما او همچنان به عهدش با بهار باقی بود ؛
اما افسوس........
اما افسوس ، که ماهی قرمز تا رسیدن به آب دریا و آمدن دوباره ی بهار ، جان باخت و سبزه زرد شد و به دامن جنگل فرو رفت ، آینه به دست پسرک بازیگوش خانه به زمین کوبیده شد و از سنبل پژمرده جز شاخه خشک بی بو چیزی باقی نماند ، اما با همه ی این ها
بهار لبخند می زند...!