از 1388

دیروز موقع برگشتن از محل کار، دنیا تیره و تار شد، باران سیل آسا می‌بارید ولی انگار آسمان تمام دق‌دلی فصل زمستان را یک باره خالی کرد و منی که از ناچاری ترافیک و کمبود اتوبوس مطابق معمول خیابان ولیعصر را به سمت پایین گز کردم، جعد گیسوانم خیس و وز و تا فیهاخالدون لباس هایم خیس از آب شده بود، رسیدم به میدان فلسطین و دیگر نمی‌شد قدم از قدم برداشت، کنار مسجد پناه گرفتم و سیگاری روشن کردم، به امید اینکه بزودی شدت باران کمتر می‌شود زهی خیال باطل.

بعد از 40 دقیقه که همانطور آنجا مثل گلدسته مسجد ایستاده بودم دل به باران زدم و باقی مسیر را رفتم، خیس تر شدم و درب و داغان‌تر، خلاصه خودم را به یک اتوبوس رساندم و ساعت 9 شب لباس‌ها را جلوی بخاری خشک می‌کردم. خسته بودم خیلی، شاید از خستگی زیاد بود که دیشب خواب سلنا گومز را دیدم، با هم bestie بودیم و قرار پارتی داشتیم، به سر و کله هم می‌کوبیدیم و لباس مناسب پارتی انتخاب می کردیم، دلقک بازی در می‌آوردیم و برای اینستاگرام استوری می‌گرفتیم. نکته‌ی مهم ماجرا اینجاست که سلنا گومز مورد علاقه من نیست خیلی هم ازش خوشم نمی‌آید و اگر قرار باشد در طول روز یا زندگانی به 100 نفر سلیبریتی فکر کرده باشم قطعا سلنا صدویکمین نفر لیست بوده، ولی به هر حال دیشب به خوابم آمد شاید من هم در خوابش بودم.


برچسب‌ها: Selena Gomez, ولیعصر, باران, خواب
+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 10  توسط آدمک چوبی  |